قدس آنلاین: دلنشین مردی که قریب ۵۰ سال و یا کمی کمتر، از ارادت من به او و لطف و بردباریاش در حق من میگذرد. مهربانیاش از گونهای بود که نمیشد آن را جبران کرد. در بذل احساسات، دستی و دلی گشاده و بخشایشگر داشت. تقریباً دو هفته پیش برای آخرین بار او را در دفتر دکتر حسین صالحی، دوست شاعر و خوشنویس هنرمندم دیدم. در معیت دکتر یاحقی و جناب حسن معین و جناب جبروتی و دیگر دوستان بودیم. رضای عزیزم آمد. پروتکل کرونا را رعایت کرده و نقابی کاغذی بر چهره داشت. روی مهربانش کمی پریدهرنگ و تکیده بود. با لطف خوش مطابق رسم رفیقان قدیمی سربهسر هم گذاشتیم.
رضا چند سال پیش به «اهر» زادبوم اجداد من رفته و میهمان پسرش روزبه بود که مهندس ناظر در امورات تأسیس یک سد بزرگ در آن منطقه بود. از سرما کلاه به سرش گذاشته و خود را کلاهی اهری دانسته بود و سروده بود:
شده است چند صباحی که ساکن اهرم/ کلاهی اهری، ای رفیق باهنرم
کلاهبرسرم از سردی هوای اهر/ سزد که نام نهندی کلاهی اهرم
و الی آخر؛ قصیدهای به سبک و تراز او که در محفل استاد قهرمان قرائت کرده بود. دوست ادیبم سید علیاصغر موسوی آن را شنیده و نسخهای از آن گرفته و از پشت تلفن برای من میخواند. «ز پشت سیم شنیدیم شعر همچو زرش». ارتجالاً از طریق جناب موسوی به عرض رساندم:
رسید افضلی از سیر گردش و سفرش/ سفر نموده بُد از بهر دیدن پسرش
در آن دیار، تفقد به این غریب نمود/ به این غریب و به تیر و تبار دربهدرش
به چامهای که از او میسزد، مشرف کرد/ کلاهی اهری را به گردش اهرش
کلاهداری آن سرور از هوای اهر/ به سمع بنده رسید از مطاوی اثر...
از این قبیل اخوانیات میان بنده و او بسیار بود و از اینگونه مطایبات.
رضا را از سال ۵۲ و ۵۳ و آن حدود میشناختم. اول در شب شعری که به تدبیر داوود کیانیان (مربی هنری دبیرستان دانش بزرگنیا و نویسنده و کارگردان معروف تئاتر) و حضرت استادم حبیبالله بیگناه که مدرس ادبیات در آنجا بودند، سر و صورت پیدا کرده بود و این بنده به دلیل همکاری با داوود و ارادت به استاد بیگناه در خدمتشان بودم.
بعدها دوستی ما سر و صورت و کمال بیشتری یافت و به قول وی به همراه دوست شاعر فقید تقی خاوری و رضا دبیری جوان، دوست بسیار عزیز و شاعر، مربعی را تشکیل دادیم که محل رجوع و توجه بود.
بعداً در سال ۵۶ برای چاپ نخستین دفتر شعرش با من مشورت کرد. نام دفتر شعر او «از شهر غمگرفته پاییز» شامل اشعار غنایی با توجه به مضامین سیاسی آن روزها بود. پیشبینی من موفقیت آن دفتر بود. ۵هزار از آن را طبع کرد و به سامان رساند و به قول خودش سود کرد و این از موارد نادری بود که پیشبینی من به سود کسی تمام شده بود.
رضای عزیزم در تمام محورها و اموراتش دوربین و موفق بود. پدر خوبی بود و شاعری موفقی؛ امر معاشش بسامان و سختکوش و خودساخته بود. همسری خوب هم بود. رفیقی متعادل، خندان و خوشمشرب هم بود. در عرصه اجتماع شعر، همنشین بزرگان و مشاهیر بود.
در این اواخر به میل دوستان و خانوادهاش، حاصل کارهای شاعریاش را در چند جلد به ویراستاری و مباشرت دوست شاعر و کاردان در امور نشر، جناب محمدکاظم کاظمی به طبع رساند و به دوستانش هم هدیه کرد.
نامش را با دریغ و ادب میبرم و یادش در دل من خسته است.
مرثیه محمدباقر کلاهی اهری در پی درگذشت «رضا افضلی»
یاری که رفت، یار من بی قرار بود
فصل تموز و وقت وداعی بهاری است
در قلب من حکایت این بیقراری است
یاری که رفت، یار من بیقرار بود
ای دل، کنون بنال که هنگام زاری است
این زاری دل من از اندوه افضلی است
آن همنشین که ماتم او، زخم کاری است
با آن رفیق، سال و مَه و روزگار رفت
آن خندهها که از دلم اکنون فراری است
ای جغد غم، به خاطر من پا گذاشتی
آنجا که مهد خاطره و یادگاری است
ای ماتم وی، از دل من دست برمدار
لختی ببین که اشک من از دیده جاری است
آن مرد شعر و شور و سخنهای ماندنی
رفت از جهان که کار جهان سرشماری است
انتهای پیام/
نظر شما